جایی نرو تا طناب بیاورم !
میگویند درویش دورهگردی به حمام رفته بود و پس از استحمام، در حالی که «تک پیراهن» خویش را پوشیده و آماده خروج بود، متوجه شد که رندان، «لُنگ» او را ربودهاند. درویش دست از دهان کشید و فریاد برآورد که ایهاالناس! لنگ حمام و فرش زیرپایم و پرده اتاقم و سفره نانم و رواندازم و زیراندازم و... همه را دزدیده و با خود بردهاند! جامهدار به ملامت گفت؛ درویش! خجالت بکش!... فقط یک لنگ ناقابل از تو ربودهاند، این همه که ادعا میکنی کجا بود؟ و کی با خود به حمام آورده بودی؟ درویش گفت؛ آن لنگ، همه آنچه را که گفتم به جای میآورد و آن را در همه کارهایی که برشمردم به کار میگرفتم!...
ادامه مطلب را بخوانید